راستي شعري كه نوشته بوديد ار حميد مصدق بود
ديدم يكي پرسيده بود با اجازه تون جوابش رُ دادم
سلام
زيبا بود
اينم به خاطر اينكه زياد خالي نباشه :
بيا تا که با هم مدارا کنيم
شبي زير يک خيمه مأوا کنيم
شب آسمانها پر از ديدني ست
بيا آسمان را تماشا کنيم
ره عشق دورو ؛ بيا خويش را
براي رسيدن مهيا کنيم
صداي مناجات پروانه را
از آن سوي گلها تماشا کنيم
درختان اين باغ زخمي شدند
مگر باغ را ما مداوا کنيم
اگر يادمان بود و باران گرفت
نگاهي به احساس گلها کنيم
اگر کينه آمد به سر وقتمان
سر کوچه او را ز سر وا کنيم
اگر گفت : من با شما دوستم
برانيمش از خويش و حاشا کنيم
«
گفتم هنوز هم در جنگل بزرگ نشمرده ايم برگ درختان سبز را غافل كه برگها هر يك نشانه اي ز شهيذي ست در جهان و هر درخت دار هر دار در كمين انسان پايدار
برات آرزوي موفقيت ميكنم/ تا هميشه ....
اتفاق جالبي بود . مي دوني من بارها وبارها اين شعر را خوانده ام وهنوز هم مي خوانم و برام جالب بود وقتي كه ديدم يكي به اين شعر اونقدر علاقه داره كه تو وبلاگش نوشته. خدائيش خيلي شعر قشنگيه . با اينكه هميشه مي خونم ولي سير نمي شم .
البته يه سوالي هم در موردش دارم و چه خوبه كه راجع اون با هم صحبت كنيم .
خوشحال شدم و خداحافظ........///////////........................