• وبلاگ : مدامم مست مي دارد ...
  • يادداشت : حسرت
  • نظرات : 1 خصوصي ، 7 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    راستي شعري كه نوشته بوديد ار حميد مصدق بود

    ديدم يكي پرسيده بود با اجازه تون جوابش رُ دادم

    سلام

    زيبا بود

    اينم به خاطر اينكه زياد خالي نباشه :

    بيا تا که با هم مدارا کنيم

    شبي زير يک خيمه مأوا کنيم

    شب آسمانها پر از ديدني ست

    بيا آسمان را تماشا کنيم

    ره عشق دورو ؛ بيا خويش را

    براي رسيدن مهيا کنيم

    صداي مناجات پروانه را

    از آن سوي گلها تماشا کنيم

    درختان اين باغ زخمي شدند

    مگر باغ را ما مداوا کنيم

    اگر يادمان بود و باران گرفت

    نگاهي به احساس گلها کنيم

    اگر کينه آمد به سر وقتمان

    سر کوچه او را ز سر وا کنيم

    اگر گفت : من با شما دوستم

    برانيمش از خويش و حاشا کنيم

    «سهيل محمودي»

    سلام.......اين شعر كه واسه خودتون نبود......يه جا خوندمش اما اسم شاعرش يادم نسيت........خوشحال مي شم به منم سر بزنيد.. موفق باشي

    گفتم هنوز هم
    در جنگل بزرگ
    نشمرده ايم برگ درختان سبز را
    غافل كه برگها
    هر يك نشانه اي ز شهيذي ست در جهان
    و هر درخت دار
    هر دار
    در كمين انسان پايدار

    برات آرزوي موفقيت ميكنم/ تا هميشه ....

    شعري كه نوشتين از حميد مصدق هستش/ اين هم يه شعر ديگه از مصدق:
    من نديدم بيدي سايه اش را بفروشد به زمين رايگان مي بخشد نارون شاخه خود را به كلاغ

    سلام

    اتفاق جالبي بود . مي دوني من بارها وبارها اين شعر را خوانده ام وهنوز هم مي خوانم و برام جالب بود وقتي كه ديدم يكي به اين شعر اونقدر علاقه داره كه تو وبلاگش نوشته. خدائيش خيلي شعر قشنگيه . با اينكه هميشه مي خونم ولي سير نمي شم .

    البته يه سوالي هم در موردش دارم و چه خوبه كه راجع اون با هم صحبت كنيم .

    خوشحال شدم و خداحافظ........///////////........................