الا ای آهوی وحشی کجایی
مرا با توست چندین آشنایی
دو تنها و دو سرگردان ، دو بی کس
در و دامت کمین از پیش و از پس
بیا تا حال یکدیگر بدانیم
مراد هم بجوییم ار توانیم ...
که خواهد شد ، بگویید ای رفیقان
رفیق بی کسان ، یار غریبان ...
چو آن سرو روان شد کاروانی
چو شاخ سرو می کن دیده بانی
مده جام می و پای گل از دست
ولی غافل مباش از دهر سرمست
لب سرچشمه ای و طرف جویی
نم اشکی و با خود گفتگویی
به یاد رفتگان و دوست داران
موافق گرد و با ابر بهاران
چنان بی رحم زذ تیغ جدایی
که گویی خود نبودست آشنایی
چو نالان آمدت آب روان پیش
مدد بخش ز آب دیده ی خویش
نکرد آن همدم دیدین مدارا
مسلمانان ، مسلمانان ، خدا را !!
مگر خضر مبارک پی تواند
که این تنها به آن تنها رساند ...
حافظ