حالا که اول راهم حساب سلامها دستمه.
سلام به تویی که اینجا رو برای وقت گذروندن انتحاب کردی، نمیدونم چی بنویسم که نظرت رو جلب کنه و از اینجا فراریت نده، شاید باید مثل معاملات ملکی ها بازار گرمی کنم وچاخان پاخان سر هم کنم تا این مرداب تو رو توی خودش اسیر کنه.
میدونی که من توی این وادی یه نو کیسه ام و هنوز چم وخم و قلق این سرزمین بیکران و مجازی و.... دستم نیومده ،بین خودمون باشه اما من حتی خیلی سرم نمیشد وبلاگ چیه و وبلاگنویس کیه.اما خوب چون عادت دارم توی هر کاری خودمو قاطی کنم تصمیم گرفتم که از دور یه دستی بر اتش وبلاگنویسی هم ببرم ، شاید شعله هاش مارو هم گرفت ودر خودش غرق و فنا کرد و بیشتر از یه گرمای معمولی نصیبمون شد.
افق دید من هنوز روشن نیست(احتمالا یا از غروب گذشته یا هنوز صبح نشده)و هدفهام هم هنوز کامل نیست،بازم بین خودمون بمونه حالا که اومدم توش و تا خرخره مثل ... توش گیر کردم فهمیدم عجب کار شاقیه.چون با بچه که طرف نیستی ،با چند تا دانشمند مثل خودت طرفی!!!که با من بمیرم ، بازم من بمیرم( آخه شما حیفه بمیرین) سرشون کلاه نمیره.ولی از شوخی گذشتهچون مخاطب رو لایق هر حرفی نمیذونم فعلا چیزی نمیگم.دنبال یه هدفی میگردم که آنچه همگان دارند او یک جا داشته بهشه(گشتم نبود نگرد نیست) برای همین فعلا چیزی برای گفتن ندارم،اما برای اینکه خیلی دست خالی نباشم وزیاد پشت سرم صفحه نذارین که این بابا هیچچچی نَوَفَهمه میگم که
از صلیب های کهنه سنتی که به گردن میکشیم ، امید معجزه نیست
عشق مسیحای زندگی است
که دیگر بار زنده بودنت را اعجاز میکند
به صلیب سنت اش مکش
نمیدونم از کیه